
از آبادان تا تهران، از واقعگرایی تا فلسفۀ زندگی | کارنامه هنری ناصر تقوایی پر از آثار ماندگاری است که با نگاهی انسانی و شاعرانه ساخته شدهاند. این یادداشت نگاهی به میراث سینمایی ناصر تقوایی، یکی از مهمترین کارگردانان موج نو ایران دارد.
بازگشت دکستر مورگان پس از سالها غیبت برای بسیاری از مخاطبان هم هیجان داشت و هم تردید. «دکستر: خون تازه» Dexter: New Blood وعده داد تا پایان ناتمام و بحثبرانگیز سریال اصلی را ترمیم کند و دوباره مخاطبان را به جهان تاریک اما وسوسهانگیز قاتل سریالی اخلاقمدار بازگرداند. سریال با نگاهی تازه به درون دکستر تلاش میکند تا او را در موقعیتی انسانیتر و آسیبپذیرتر قرار دهد، در حالی که همچنان با سایۀ گذشته و میل همیشگی به خون دستوپنجه نرم میکند. این سریال در کنار لحظات درخشان، لغزشهایی هم در روایت و فیلمنامه دارد که مانع از تبدیل شدن آن به یک بازگشت تمامعیار میشود. در نقد سریال دکستر خون تازه فیلمنامه، شخصیتپردازی، کارگردانی، بازیگری و نکات فنی سریال را بررسی میکنیم.
نویسنده
در این نقد، مضمون اصلی و بسیاری از بخشهای مهم سریال «دکستر: خون تازه» بهطور کامل افشا میشود. اگر سریال را ندیدهاید و دوست ندارید موضوع آن را متوجه شوید، خواندن این نقد را به شما توصیه نمیکنیم.
امتیاز نگارنده: 8 از 10
پیشنهاد: «دکستر خون تازه» شاید سریال کاملی نباشد، اما صادقانه است؛ صادق در روایت سقوط انسان در تلاش برای رستگاری، و شاید همین صداقت چیزی باشد که این بازگشت را ارزشمند میکند.
چند سال پس از ناپدید شدن دکستر مورگان، او با نامی جعلی در شهری کوچک و سرد به نام آیرونلیک زندگی آرام و منزویای دارد؛ اما با بازگشت پسرش هریسون و مجموعهای از قتلهای مرموز، گذشتۀ تاریک دکستر دوباره بیدار میشود. اکنون او باید میان میل همیشگی به کشتن و تلاش برای حفظ انسان بودنش تصمیمی مرگبار بگیرد.
سریال دکستر: خون تازه با وجود همۀ بحثهایی که پیرامون پایانش شکل گرفت، توجه داوران و منتقدان را به خود جلب کرد و در چند جشنواره و مراسم معتبر نامزد دریافت جایزه شد. این اثر نهتنها برای هواداران قدیمی دکستر بازگشت نوستالژیک بود، بلکه از نظر فنی و بازیگری نیز استاندارد بالایی داشت.
در سال ۲۰۲۲، این سریال در جوایز Saturn Awards در چهار بخش مهم نامزد شد:
نامزد بهترین سریال اکشن و تریلر تلویزیونی، نامزد بهترین بازیگر مرد برای مایکل سی. هال، نامزد بهترین بازیگر زن مکمل برای جولیا جونز و نامزد بهترین بازیگر جوان برای جک آلتکات در نقش هریسون.
همچنین اپیزود پایانی سریال با عنوان «Sins of the Father» موفق شد در Hollywood Critics Association TV Awards برای بخش بهترین فیلمنامه نامزد شود؛ افتخاری که بیانگر قدرت داستانپردازی و جسارت سازندگان در خلق پایانی احساسی و بحثبرانگیز است.
در کنار این نامزدیها، سریال در Shorty Awards 2022 نیز درخشید و موفق شد دو جایزه مهم را از آن خود کند:
جایزه Audience Honor in Television و Best in Television. این موفقیت نشان داد که فارغ از نظرات دوگانۀ منتقدان، «دکستر: خون تازه» ارتباط خود را با مخاطب حفظ کرده و همچنان اثری تأثیرگذار در دنیای تلویزیون است.

در نقد سریال دکستر خون تازه باید بگوییم که این اثر بازگشت تلخ و تأملبرانگیز یکی از پیچیدهترین ضدقهرمانان تلویزیون است. این سریال با فیلمنامهای پرکشش، بازی درخشان مایکل سی. هال و فضایی سرد و روانکاوانه تلاش میکند پایان ناتمام نسخه اصلی را ترمیم کند. این سریال هرچند بینقص نیست، اما در بازنمایی تضاد میان وجدان و وسوسه موفق و تأثیرگذار است.
فیلمنامۀ Dexter: New Blood تلاشی است برای احیای روح سریال اصلی و پاسخ به یکی از مهمترین پرسشهای مخاطبان: آیا دکستر مورگان گذشتهاش را پشتسر میگذارد؟
نویسندگان این فصل به رهبری کلاید فیلیپس (خالق اصلی سریال) سعی کردهاند دکستر را نهصرفاً بهعنوان قاتل بلکه بهعنوان انسانی گرفتار در عذاب وجدان بازآفرینی کنند. فیلمنامه با حفظ هویت جنایی و روانشناختی نگاهی درونگرایانهتر به شخصیت اصلی دارد و همین نگاه تازه به داستان عمق احساسی میدهد.
یکی از نقاط قوت بزرگ فیلمنامه، ایجاد توازن میان خاطرات گذشته و واقعیت جدید است. داستان در شهری کوچک و برفی به نام آیرونلیک میگذرد؛ جایی که دکستر هویت تازهای برای خود ساخته اما میل درونیاش به قتل هنوز در وجود او زنده است. این تضاد درونی روایت اصلی را میسازد و نویسندگان گذشته تاریک او را همچون سایهای دائمی در مسیر زندگی جدیدش قرار میدهند.
نقطه هوشمندانۀ فیلمنامه حضور پسر دکستر ـ هریسون ـ است؛ فردی که هم بار دراماتیک داستان را بالا میبرد، هم تضادهای اخلاقی تازهای ایجاد میکند. رابطۀ پدر و پسر با همۀ پیچیدگیهایش موتور اصلی تحول شخصیت دکستر و پیشبرندۀ روایت است.
در سریال اصلی، دکستر با «کد هری» زندگی میکرد؛ مجموعه قوانینی که به او اجازه میداد بین عدالت و جنایت تعادلی ظریف برقرار کند. در «خون تازه» فیلمنامه تلاش میکند این کد را از بین ببرد و دکستر را در برابر خودش قرار دهد. در بعضی قسمتها این کشمکش به تکرار الگوهای قدیمی منتهی میشود؛ انگار فیلمنامه نمیتواند بهطور کامل از میراث گذشته جدا شود. در نتیجه، برخی تصمیمهای دکستر قابلپیشبینی یا حتی غیرمنطقی است.
بااینحال، فیلمنامه در نیمۀ دوم سریال دوباره جان میگیرد و با ایجاد تنش میان دکستر و پسرش بار اخلاقی و احساسی روایت را تقویت میکند. این بخشها همان نقاطی هستند که این سریال را از یک دنباله به اثری مستقل و معناگراتر تبدیل میکنند.
فیلمنامه در مجموع ساختاری منسجم دارد؛ شروعی آرام و فضاسازی دقیق که بهتدریج به درگیریهای پرتنش ختم میشود؛ اما ریتم روایت گاهی ناپایدار است. بعضی اپیزودها با تمرکز فراوان بر زندگی روزمرۀ دکستر از انرژی جنایی و رازآلودی سریال فاصله میگیرند. همین موضوع باعث میشود برخی بینندگان احساس کنند داستان در لحظاتی کش پیدا میکند.
پایانبندی سریال یکی از بحثبرانگیزترین و جسورانهترین بخشهای فیلمنامه است. تصمیم نویسندگان برای بستن نهایی داستان دکستر ـ هرچند برای همه [از جمله نگارنده] رضایتبخش نیست ـ اما از لحاظ دراماتیک منطقی است.

در ادامۀ نقد سریال دکستر خون تازه باید اضافه کنیم که شخصیتپردازی آن مهمترین نقطهقوت سریال است. در این فصل دکستر فقط قاتلی با اصول نیست؛ او انسانی است میان وجدان و وسوسه و عشق و گناه. همین پیچیدگی بار دراماتیک و احساسی اثر را چند برابر کرده است.
در فصل جدید، دکستر مورگان با نامی جعلی و زندگیای آرام دارد و در شهری سرد و منزوی روزگار میگذراند اما آنچه اینبار در او میبینیم نه فقط چهرۀ قاتل منظم گذشته بلکه انسانی خسته از خویش است. شخصیت او در این فصل چندلایهتر و انسانیتر شده است. میل او به کنترل همچنان پابرجاست، اما با سایهای از پشیمانی و احساس گناه همراه میشود.
نویسندگان با نمایش گفتوگوهای درونی دکستر و تجسم ذهنی دبرا (خواهرش)، ذهنیت شکسته و درگیر او را زنده میکنند. این گفتوگوهای خیالی همچون آینهای روانشناختی بیننده را به درون ذهن دکستر میبرند و به ما نشان میدهند او چقدر از درون در حال فروپاشی است. فیلمنامه و بازی مایکل سی. هال کاری میکنند که دکستر را بیش از همیشه واقعی احساس کنیم؛ نه هیولایی بیوجدان بلکه انسانی گرفتار در دام ذات خویش.
ورود هریسون، پسر نوجوان دکستر، یکی از تصمیمهای هوشمندانۀ نویسندگان است. او نهتنها پیوند احساسی تازهای برای دکستر میسازد، بلکه تضاد نسلها و مفهوم انتقال خشونت را وارد داستان میکند. هریسون بهخوبی طراحی شده تا مانند پدرش میان میل به عدالت و خشم درونی سرگردان باشد. این شباهت پنهان در عین حال که به داستان عمق میدهد، بار احساسی شدیدی نیز ایجاد میکند. بیننده از میپرسد: «آیا دکستر پسرش را از همان سرنوشت نجات میدهد یا او را به همان تاریکی خواهد کشاند؟»
نکتۀ تحسینبرانگیز این است که فیلمنامهنویسان از هریسون نه بهعنوان ابزار احساسی بلکه بهعنوان شخصیتی مستقل و دارای هویت اخلاقی استفاده کردهاند. حضور او بهنوعی تجسم پرسش اخلاقی کل سریال است: آیا خشونت به ارث میرسد؟
بازگشت دبرا در قالب تجسم ذهنی دکستر یکی از خلاقانهترین انتخابهای شخصیتی این فصل است. او دیگر حضور فیزیکی ندارد، اما همچنان صدای وجدان، ترس و نفرت دکستر است. دبرا مانند بازتابی از ضمیر ناخودآگاه دکستر هر بار او را به چالش میکشد و بیننده را یاد عذاب وجدان بیپایان او میاندازد. این بازگشت نهتنها حس نوستالژی را برمیانگیزاند، بلکه بُعد روانشناختی داستان را نیز تقویت میکند. دکستر در واقع با هیچ دشمنی بیرونی نمیجنگد؛ او با خودش در نبرد است و دبرا همان وجدان توبیخگر اوست.

در این بازگشت دیرهنگام، بازیگران با تسلطی چشمگیر دنیای سرد، درونی و پر از تضاد اخلاقی را زنده کردهاند. در رأس آنها مایکل سی. هال قرار دارد؛ مردی که یک بار دیگر ثابت میکند دکستر مورگان فقط نقش نیست، بلکه بخشی از وجود اوست.
بازی مایکل سی. هال در نقش دکستر یکی از معدود نمونههایی است که در تلویزیون بهعنوان بازی ماندگار شخصیت شناخته میشود. در این فصل او نهتنها همان آرامش و خونسردی مرموز گذشته را حفظ کرده، بلکه لایهای از پشیمانی، خستگی و احساس گناه را به شخصیتش افزوده است. هال با استفاده از جزئیات دقیق در چهره و بدنش دوگانگی دکستر را در هر صحنه مجسم میکند: لبخند ظاهراً آرامی که پشت آن اضطرابی خفهکننده پنهان است، مکثهایی طولانی پیش از هر تصمیم و نگاهی که همزمان سرد و غمگین است.
او دکستر را دیگر نه قاتل حرفهای بلکه انسانی زخمی و پیچیده نشان میدهد؛ کسی که در تلاش برای نجات خود بیش از همیشه فرومیریزد. این تحول بازی او را از نقش تلویزیونی به پرتره روانشناختی ارتقا میدهد.
جک آلتکات در نقش هریسون، پسر دکستر، یکی از شگفتیهای این فصل است. او با وجود سن کم بهخوبی احساسات متناقض شخصیتش را منتقل کرد: میل به نزدیکی با پدر در کنار خشم فروخورده از گذشتهای پر از رنج. در سکانسهای مشترک او با مایکل سی. هال تنش روانی به اوج میرسد؛ نگاههای کوتاه، سکوتهای کشدار و انفجار ناگهانی خشم نشان از درکی عمیق از رابطهای پرزخم دارد. آلتکات موفق شده از هریسون شخصیتی بسازد که همدردی مخاطب را برمیانگیزد، اما همزمان او را در مرز خطر و خشونت نگه میدارد.

مارکوس سیگا، کارگردان اصلی بخش عمدهای از این مینیسریال، بهخوبی میداند که دنیای «دکستر» نه فقط دربارهٔ قتل و خون است، بلکه دربارهٔ وجدان، گناه و تلاش برای مهار هیولای درون است. او با شناخت عمیق از گذشتهٔ این شخصیت، جهانی تازه میسازد که در آن سکوتها و نگاهها بیشتر از هر دیالوگی معنا دارند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای کارگردانی در Dexter: New Blood استفاده از فضا بهعنوان شخصیت مکمل است. شهر کوچک و برفی «آیرونلیک» فقط پسزمینه نیست، بلکه بازتاب روان دکستر است؛ شهری آرام در ظاهر اما پر از لایههای یخزده از راز، گناه و انزوا.
مارکوس سیگا با قابهای بسته، رنگهای سرد و ترکیب نور سفید با سایههای تیره این حس انزوا را به تماشاگر منتقل میکند. تضاد نور سفید برف با لباس تیرهٔ دکستر، دوگانگی نمادین پاکی و گناه را در هر قاب زنده میکند؛ گویی تصویر ذهن دکستر بر صحنه جاری است.
یکی از دشوارترین چالشها در این مینیسریال حفظ تعادل میان درام روانشناختی و هیجان جنایی است. سیگا در بیشتر لحظات این توازن را بهخوبی برقرار میکند. او خشونت را نمایش نمیدهد؛ بلکه انتظار خشونت را میسازد؛ حس تهدیدی که در هر صحنه جریان دارد. همین تعلیق زیرپوستی مهمترین ویژگی لحن کارگردانی است و باعث میشود تماشاگر در مرز اضطراب و کنجکاوی باقی بماند.
البته در چند قسمت میانی ریتم کمی کند میشود و برخی صحنهها بیش از اندازه کشدار میشوند؛ اما با نزدیک شدن به پایان و شکاف تدریجی میان پدر و پسر — که زیر پوست آشتی موقتشان جریان دارد — ضرباهنگ دوباره جان میگیرد و به اوج دراماتیک خود میرسد.
سیگا در هدایت بازیگران رویکردی درونی و دقیق دارد. او از هیجان و اغراق فاصله میگیرد و بهجایش زبان بدن، سکوت و نگاه را به ابزار اصلی روایت تبدیل میکند. در این روش حتی مکثها معنا پیدا میکنند؛ گفتوگوی کوتاه دکستر و هریسون یا سکوتشان پشت میز شام گاهی از صحنهٔ قتل تأثیرگذارتر است.
بازگشت جنیفر کارپنتر در نقش دبرا از درخشانترین تصمیمهای کارگردان است. سیگا با نورپردازی نیمهتاریک و زوایای غیرواقعنما حضور او را همچون صدایی از وجدان دکستر بهتصویر میکشد؛ مرزی مبهم میان ذهن و واقعیت که یکی از خلاقانهترین جلوههای بصری فصل محسوب میشود.
در نقد سریال دکستر خون تازه باید اضافه کنیم که رنگ و نور فقط برای زیبایی نیستند، بلکه عنصر روایی و نشانهشناختیاند. تضاد دائمی میان برف سفید و خون قرمز، روشنایی و سایه و نظم و آشوب بیانگر جدال درونی دکستر میان اخلاق و غریزه است. قابهای ایستا و حرکات آهسته دوربین حس کنترل را القا میکنند، کنترلی که در پایان فرو میریزد؛ درست همانطور که دکستر دیگر نمیتواند بر هیولای درونش مسلط بماند.

طراحی صحنه در Dexter: New Blood فراتر از چیدمان فضاهاست؛ اینجا محیط زبان روایت است. با انتقال دکستر از شهر گرم و پرهیاهوی میامی به شهر کوچک، سرد و برفی آیرونلیک (Iron Lake) در ایالت نیویورک، جهان بیرونی به آینهای از ذهن او تبدیل میشود. هر عنصر از این فضا ـ از دیوارهای چوبی نمخورده تا جادههای پوشیده از برف ـ بازتابی از یخزدگی احساسی و انزوای اخلاقی دکستر است.
انتخاب آیرونلیک فقط یک تصمیم مکانی نیست؛ بیانی استعاری از درون دکستر است.
او در شهری آرام و خاموش زندگی میکند، اما درونش پر از طوفانهای سرکوبشده است. خانهٔ چوبی و مینیمال او با نور طبیعی سرد و فضای بسته هم پناهگاه است و هم زندان؛ جایی که دکستر میکوشد هیولای درونش را کنترل کند اما همواره سایهاش در گوشۀ قاب دیده میشود.
فاصلهٔ فیزیکی او از مردم شهر در طراحی فضا نیز مشهود است؛ فروشگاه اسلحهای که در آن کار میکند (و محل کشتن جدید او میشود) با چیدمانی دقیق و بیروح حس انضباط و کنترل را القا میکند؛ اما همان نظم در واقع نقابی بر اضطراب درونی اوست.
یکی از عناصر هوشمندانه و شاخص طراحی صحنه، تضاد میان برف سفید و خون قرمز است. در بسیاری از صحنهها (فلاشبک به گذشته) خون روی برف میریزد و تصویری ماندگار میسازد؛ نمادی از ذهن دوپارهٔ دکستر ـ مردی که میان تمایل به پاکی و وسوسهٔ گناه گرفتار است. این تضاد بصری نهفقط زیبا بلکه تماتیک است؛ روح اخلاقی و درونی داستان را تجسم میکند.
از سوی دیگر فضای شهر نیز همین دوگانگی را بازتاب میدهد: رستورانهای گرم و دوستانه در برابر خیابانهای خاموش و سرد، خانههای روشن در برابر جنگلهای تاریک همه در خدمت نمایش نبرد خیر و شر در ذهن قهرمان هستند.
خانه دکستر در آیرونلیک یکی از دقیقترین طراحیهای صحنه در کل مجموعه است. چیدمان ساده، وسایل محدود، نور سرد و خطوط افقی تیره، همگی نشان از وسواس ذهنی و کنترل بیمارگونه او دارند، اما در پس این نظم ظاهری حس خفگی و تنهایی جاری است. حتی زمانی که او با هریسون در خانه است، ترکیببندی قابها بهگونهای طراحی شده که فاصلۀ احساسی میان آنها را حفظ میکند؛ آنها در یک قاباند، اما در دو جهان متفاوت.
در ابتدایی که وارد خانه میشویم مخاطب همزمان با پدر دکستر به این فکر میکند که این فضا بیشتر از خانه شبیه محلی برای قتل است؛ سرد و بیروح و خشک با تختی در وسط هال.

فیلمبرداری در Dexter: New Blood یکی از ستونهای اصلی موفقیت فضاسازی سریال است. از همان قسمت نخست دوربین و ترکیببندی قابها دنیای درونی دکستر را بازتاب میدهند: جهانی سرد، منظم و کنترلشده اما پر از سایههایی که هر لحظه ممکن است فوران کنند. فیلمبرداری و میزانسن در این سریال روایتگر روان دکستر هستند
فیلمبرداری با زبانی تصویری و هوشمندانه شخصیت دکستر را بدون نیاز به دیالوگ توضیح میدهد. دوربین در بسیاری از صحنهها او را در مرکز قاب اما در فضایی خالی یا ایزوله قرار میدهد؛ گویی میان جهان و خودش دیواری یخی کشیده است. لانگشاتهایی که او را در میان برفها نشان میدهد، نوعی حس گمگشتگی و تنهایی عمیق را منتقل میکند.
در لحظات گفتوگو با هریسون یا سایر شخصیتها دوربین اغلب نزدیک میشود اما با زاویهای سرد و بیاحساس برای نمایش فاصلۀ عاطفی. این انتخابهای بصری نقش مهمی در شکلگیری درونیترین لایههای شخصیت دکستر دارند.
در فیلمبرداری «دکستر خون تازه» رنگها نقش تماتیک پیدا کردهاند. طیف رنگی عمدتاً شامل آبیهای سرد، خاکستریهای سنگین و سفیدهای درخشان است — رنگهایی که ذهن یخزدۀ دکستر را منعکس میکنند. اما هرگاه هیولای درون او بیدار میشود، رنگ قرمز یا سایههای تیره بهصورت ناگهانی وارد قاب میشوند.
نورپردازی نیز در خدمت این دگرگونی است؛ نور طبیعی و ملایم در صحنههای روز در برابر نور مصنوعی و موضعی در شب که حس تهدید و وسوسه را القا میکند. برخلاف فصلهای قبلی که نور گرم و درخشان میامی بر صحنهها غالب بود، در اینجا با دنیایی مواجهیم که نورش سرد، شکننده و ناپایدار است؛ درست مانند روان دکستر.
برف در قابهای سریال صرفاً عنصر بصری نیست؛ خودش نوعی شخصیت است. فیلمبرداری با استفاده از تضاد میان برف سفید و سایههای تیره حس دوگانگی دکستر را تقویت میکند. وقتی دوربین در تعقیبهای شبانه از میان برف حرکت میکند، هر ردپا نشانهای از گناه است و هر لکۀ خون فریادی در سکوت. در میزانسن صحنههای قتل استفاده از نور موضعی، زوایای تند و حرکات آرام دوربین نوعی زیبایی سرد و بیرحم ایجاد میکند؛ حس آرامشی پیش از طوفان.
در نقد سریال دکستر خون تازه باید از میزانسن آن بگوییم که بهطرز ماهرانهای نظم و تقارن دارد. چیدمان صحنهها اغلب متقارن و تمیز است و هرچیزی در جای خودش قرار دارد؛ درست مانند ذهن کنترلشدۀ دکستر. اما همین نظم با کوچکترین حرکت غیرمنتظره (مثل قطرۀ خون یا ورود ناگهانی شخصی دیگر) برهم میخورد و تنش بصری ایجاد میکند.
حرکت دوربین اغلب آهسته و سنجیده است. وقتی دکستر آرام راه میرود، دوربین هم با او حرکت میکند و وقتی ذهنش آشفته میشود، قابها تنگتر و لرزانتر میشوند؛ روشی دقیق برای نشان دادن وضعیت روانی او با زبان تصویر.

«دکستر: خون تازه» اثری است که با وجود کاستیهای فیلمنامه موفق میشود روح اصلی داستان را زنده و مخاطب را با پرسشهای اخلاقی تازهای روبهرو کند. شخصیتپردازی پختهتر دکستر، تضادهای درونی او با پدری که میخواهد باشد و قاتلی که نمیتواند نباشد، در کنار بازی درخشان مایکل سی. هال باعث میشود بیننده بار دیگر به این ضدقهرمان همدردیآور علاقهمند شود.
در نقد سریال دکستر خون تازه کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه، شخصیتپردازی، بازیگری و فیلمنامه را بررسی کردیم. «دکستر خون تازه» شاید سریال کاملی نباشد، اما قطعاً صادقانه است؛ صادق در روایت سقوط انسان در تلاش برای رستگاری، و شاید همین صداقت چیزی باشد که این بازگشت را ارزشمند میکند.

از آبادان تا تهران، از واقعگرایی تا فلسفۀ زندگی | کارنامه هنری ناصر تقوایی پر از آثار ماندگاری است که با نگاهی انسانی و شاعرانه ساخته شدهاند. این یادداشت نگاهی به میراث سینمایی ناصر تقوایی، یکی از مهمترین کارگردانان موج نو ایران دارد.

نقد فیلم صبحانه با زرافه ها اثر سروش صحت | نگاهی به فیلمی که با خنده آغاز میشود اما با تأمل در معنای زندگی پایان مییابد.

یک تصادف ساده اثر جعفر پناهی است که بهخاطر آن نخل طلای کن را گرفت. در این خبر از مصاحبه مارتین اسکورسیزی با او تا خلاصه داستان فیلم، عوامل، دستگیری و توقف ضبط آنها و … را میخوانید.










فیلم را ندیده ام ، اما از خواندن این نقد لذت بردم.
ممنونم از نظرتون. امیدوارم سریال رو ببینین و لذت ببرین.
فیلم را ندیده ام ، اما از خواندن این نقد لذت بردم.
ممنونم از نظرتون. امیدوارم سریال رو ببینین و لذت ببرین.